چمدان دست تو و من به رهت چشم به راه بغض من بدرقه راه تو شد پشت پای تو نه یک کاسه که ابری شدم و باریدم سفر آغاز نکرده چقدر دلتنگم میروی میبری اما همه ی جان مرا تا به کی منتظر لحظه دیدار تو باید بودن خسته ام خسته ازین چشم به راهی که مرا میکاهد تا قیامت چقدر مانده بگو تاب ندارم دیگر زندگی بعد توام کنج قفس گشت مرا تا به کی منتظر لحظه ی دیدار شوم تا به کی منتظر لحظه ی پرواز شوم حمیده ضربی زاده
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت